سلام
اینجا باشه برای دوستانی که خارج از این خونه دسترسی به من ندارند...
توضیح قابل ارائهای ندارم، اما دیگه اینجا نمینویسم.
با کمال میل پذیرای نصایح و اندرزها و حتی بد و بیراه گفتنهای شما به شخص خودم، خواهم بود :)
سلام
اینجا باشه برای دوستانی که خارج از این خونه دسترسی به من ندارند...
توضیح قابل ارائهای ندارم، اما دیگه اینجا نمینویسم.
با کمال میل پذیرای نصایح و اندرزها و حتی بد و بیراه گفتنهای شما به شخص خودم، خواهم بود :)
سلام
پارسال همچین روزی، بیست و هفتم اسفند نود و هفت، صبح زود راهی شدیم به سمت جنوب، اردوی راهیان نور! اردو رو با یکی از خواهرام رفته بودیم که عجیب در عین سختیهاش خوش گذشت! سالی که با زیارت شهدا شروع شد. بعد از اردو، مادر پدر و دو تا خواهر دیگه هم دو سه روزی بهمون اضافه شدن و اطراف دزفول و اندیمشک گشتیم .
همزمان با برگشت ما از سفر، سیل لرستان شروع شد. یعنی درست روزی که از خرم آباد گذشتیم، خبر خرابی پل اطراف پلدختر رسید. از سیل گلستان بخاطر اینکه همش تو راه و مناطق جنگی بودیم، چندان خبری نداشتیم ...
خلاصه رسیدن همانا و خبرهای دردناک از سیل همان... چقدر سخت گذشت اون روزها! اما هیچ وقت خاطرهی حضور بسیجیها و طلبههامون برای کمک به مردم یادم نمیره، توی اون همه دل نگرونی، منو یاد همدلیهای زمان جنگ میانداخت و دلم گرم میشد !
برنگشته میدونستیم که نهم فروردین عقد دو تا جوونه که خودمون واسطهی ازدواجشون بودیم! مراسم قرار بود تو شهر میبد برگزار بشه و اینجوری شد که سه چهار روزم رفتیم میبد و یزد... و عملا عید پارسال هیچ جا نشد بریم عید دیدنی ! البته بعضی فامیلا رو تو همون مراسم دیدیم .
اما عجیب ترین اتفاق بعد از عید افتاد. دوستی که قرار بود کل عید رو بره کربلا و درخواست من رو برای همسفری رد کرده بود!! زنگ زد و گفت سفر عیدشون بهم خورده و اگر میخوام به نیمه شعبان برسم بجنبم !
سریع ویزامو گرفتم اما دوستم چون اصالتا عراقیه، دقیقا صبح روزی که بلیط اتوبوس داشتیم، پاسپورتش و اجازهی خروجش به دستش رسید !
چند بار خواستم داستان زندگی این دوستمو بنویسم اما نشده، همینقدر بگم که ایشون تقریبا دوزاده سیزده سالی ازم کوچیکتره و همینقدر هم عمر دوستیمونه! و بشدت تو خانواده مون خودشو جا کرده :))
خلاصه که دو تایی یه سفر پنج روزه رفتیم و شب نیمه شعبان رو به لطف حضرت ارباب، علیه السلام، تو حرم سر کردیم... یادش بخیر! قرار گذاشته بودیم امسال هم بریم، اما با این وضع .... :(
اللهم ارزقنا ...
بعدش هم که ماه مبارک شد و ما برخلاف عادت چندین ساله مون هیچ امیدی به مشهد رفتن نداشتیم، و جایی که همیشه از دو سه ماه قبل رزرو میکردیم از دست دادیم اما یکباره امتحانات ضحی زود تموم شد وهمه چی ردیف شد، جامون درست شد و دههی آخر ماه مبارک رفتیم پابوس آقا امام رئوف، علیه السلام
اما نرسیده از مشهد، عروسی همون دو نوگل نوشکفته مون بود که عید عقد کردن، و ما باز بخاطر واسطه بودن و فامیل هر دو طرف بودن، بعد از سالها رفتیم عروسی تو شمال! که تا حدی ناخوب بود!! :/ و خلاصه پشیمون شدیم از رفتن...
در این بین خونهی ارث پدری همسرجان که فروش رفته بود و یه پولی دستمون افتاده بود، اما نتونستیم با اون پول خونه تو مشهد بگیریم (خیلی آرزوش رو داشتیم) !!! و حتی تو قم هم نشد، و یکباره قرار شد خونهی خودمون رو تعمیر کنیم ....
هم زمانی سفر یکبارهی خواهرم به حج با تعمیرات خونهی ما، باعث شد مهمون خواهرم اینا بشیم و هم مراقب بچههاشون باشیم و هم خودمون نخواد بریم مستاجری... و این ایام که قرار بود حدکثر دو ماه باشه، دقیقا پنج ماه شد، که خودش یک داستان بلنده ...
اما هم خونگی مون باعث شد ایام اربعین با خانوادهی همین خواهرم راهی کربلا بشیم... و باز تجربهی اربعینی نو! شما اگر هزار بار هم اربعین بری زیارت، هر دقعه یک سفر عجیب و جدید و غیر قابل پیش بینی خواهی داشت... و البته پر از نور !
یادمه قبلا اینجا نوشتم که تو راه برگشت از سامرا، یه عراقی نامهای داد دست ما که برسونیم به ضریح آقا امام رضا علیه السلام... و این شد بهانهای برای من که برای شهادت حضرت خودمو برسونم مشهد! اما این بار با سه تا عزیز، دو تا دوست عزیز شمالی و یکی هم خواهرشوهر جان! که جور شدن همین همسفرها خودش کلی داستان داشت.... و باز دو سه روزی مهمان خان پر نعمت حضرت شدیم!
یادمه روز جمعه صبح برای نماز بلند شدم، نتم قطع بود، اومدم از رو گوشی دعام رو بخونم که دیدم نوشته که میخواد نمی دونم از چی پشتیبانی بگیره و نت لازمه! نت رو روشن نکرده، در کمال تعجب دیدم اون وقت صبح خواهرم و زن داداشم تو گروه دارن در مورد یک خبر بد حرف میزنند! و باز کردن گروه همانا و دیدن خبر شهادت سردار همان.... و اشکی که امان نمیداد .
غم سردار که هنوز هم داغه! با حضور عجیب مردم داشت تسکین پیدا میکرد که باقی اتفاقا افتاد که هممون با خبریم ....
از اربعین برنگشته اتفاقات عراق شروع شد... بعد از برگشتن چقدر غصه ی حرمهای خالی از زوار، مخصوصا زوار ایرانی رو خوردیم، بی خبر از اینکه قراره بدترش رو تجربه کنی....
و از دیروز بسته شدن رسمیحرمهامون
! :(((((((((((((((((
دلم نمیخواد از این روزها بنویسم، فقط انقدری بگم که خیلی تشخیص حق و باطل تو این روزها سخت شده و یه جوری انگار داریم رو پل صراط قدم بر میداریم !
یادمه پارسال پیارسال یه مطلب نوشتم با عنوان خدا غربال دستش گرفته.... اما انگار این غربالها هر روز شدید تر و سخت تر شده.... انقدری که هر لحظه نگرانی که بلغزی و بیافتی پایین!
+ اللهم اجعلنی عندک وجیها بالحسین علیه السلام فی الدنیا و الآخره !
سلام
یادمه عراق که بهم ریخت چقده غصه خوردم برای خلوت شدن حرمها! و چه زود خدا این امتحان رو پیش روی ما گذاشت...
برای همینم دیشب رفتیم حرم... دلم میخواست شام وفات حداقل تسلیت بگیم.
موقع ورود ، تو قسمت بازرسی، خانمه یه چوبکی که یه حلقه داشت، گرفت جلومون و از کنارش رد شدیم، بعدم گفت کیفت رو باز کن نشون بده، بدون اینکه دست بزنه به ما!
کفشداریها هم کفش نمیگرفتن، کفش رو گذاشتیم تو پلاستیک و رفتیم سمت ضریح! قربونشون برم، حرم کااااااملا خلوت، انقدری که دو سه نفر کنار ضریح زیارتنامه میخوندن، اما حتی لازم نبود کتاب دعا برداری، زیارت نامهی خانم رو بزرگ چاپ کرده بودن و زده بودن دیوارهای اطراف ضریح... ایستادیم و همونجا زیارتنامهمون رو خوندیم...
دعاگوی همهی دوستان بودم.
چه نعمتهایی که داشتیم و گاهی راحت از کنارشون گذشتیم و قدر ندونستیم...
دلم برای جلسات هفتگی یادماهمون تنگ شده، این آخریها شاکی بودم که چرا بار علمیاش کم شده و تازه افتاده بودیم رو رونق دوباره... :( اما همونم خیلیییییییی خوب بود! همه خانما معتقد بودن میان جلسه، تا شارژ بشن تاااااا هفتهی بعد!
هیات دخترهامون که جلسهی آخرش دقیقا چهارشنبهای بود که خبر ویروس اومد، و من چقده دلم میخواست برم اما ضحی مهمون دوستش بود و زینب هم کاشان بود، منم روم نشد تنها برم :(((( اما انقده این هیات، از برکت وجود بچههای پاک، حال خوبکن بود که هر وقت حال و اوضاع روحیم خراب بود میرفتم تا شاداب بشم...
البته هفته پیش خاله محدثه پیام داد و گفت امشب همه تو خونه هیات بگیرین، ما هم عین هیات نشستیم قرآن خوندیم و دعای یا من تحل.. رو دسته جمعی خوندیم و بعد مولودی گذاشتیم و بچهها هم مولودیهایی که بلد بودن خوندن و آخرشم سرود هیات! با حضور افتخاری همسرجان البته :)))
چرا امروز خاله پیام نداد؟! منم الان یادم اومد... حیف شد!
نعمت سر زدن به عزیزامون که خیلی وقتها دیر به دیر رفتیم و حالا....! نعمت راحت غذا خوردن، راحت بیرون رفتن، راحت نفس کشیدن! حتی راحت مریض شدن!!!!!
+پریشان نویسیم مال حال پریشانمه، ببخشید دیگه.... دارم تلاش میکنم خوب باشم،اما خدا خبر داره از آشوب دلم!
+ +چه کردیم که محروم شدیم از همهی این نعمات... شایدم بهتره بگم چهها که نکردیم :(((((((
اللهم اغفر لی الذنوب التی تنزل النقم
اللهم اغفر لی الذنوب التی تغیر النعم
اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعاء
اللهم اغفر لی الذنوب التی تنزل البلاء
اللهم اغفر لی کل ذنب اذنبته و کل خطیئة اخطاتها
سلام
به من میگن خبر نخون... خوب میشه بی خبر موند از حال عزیزانی که مرتب سفارش دعا میکردن براشون، از حاج احمد خسروی و ... ( روحشون شاد)
چند بار نوشتم و ارسال نکردم، اما نتونستم نگم به قم و مردم قم و مخصوصا طلبهها این چند وقت خیلی جفا شد... بارها دلم خواست نفرینکنم اونهایی رو که هر چه لیاقت خودشون بود به این مردم نسبت دادن، اما گفتم جاهلن...
اما تو قم اوضاع خوب نیست، از کم کاریهای دولت و ... بگذریم، مردم خودشون شروع کردن به داد خودشون برسند!
مثلا چند روزیه که طلبههای جهادی خیلی از کارها رو بعهده گرفتن، از جمله خدمت به بیماران در بیمارستانها و کمک به خدمات بیمارستانی و توزیع اقلام بهداشتی و ... از اون مهمتر در بهشت معصومیه که کفن و دفن بیماران کرونایی رو که شده بود یکی از غصههای این مردم مظلوم، بعهده گرفتن تا با انجام واجبات غسل و کفن اموات، حداقل دل بازماندگان کمتر آزرده بشه!
اما جالبه که بازیگرای مفتخوری!! که چهل ساله از این بیت المال شکم گنده کردن و رو دوش این ملت بالا رفتن، و هر چند وقت یه بار یه مدلی جفتک میاندازن تو صورت همین مردم... نه تنها این روزها خفه خون گرفتن و حتی ذرهای برای تزریق آرامش به این مردم تلاش نمیکنند، تازه تمسخر هم میکنند...
امثال تنابندهی رذل... خدا از سر تقصیراتشون نگذره!
+ حتما تا حالا جریان افشای فضاحت بار دایرکتهای مجری شبکهی من و تو با بازیگرانی مثل پرویز پرستویی و شهره لرستانی و ... رو شنیدین دیگه!
سلام
همیشه جواب نه دادن برام سخته، اما این دفعه خیلی سخت بود...
یه زن دوست داشتنی و فوق العاده مهربان، دانا، شاداب و پر انرژی، مومنه و ... و خلاصه همه چی تمام! به حق فرزند خوبی تربیت کرده بود! الهی بهترینها براشون رقم بخوره به حق آقا امام جواد علیه السلام...
سخت بود نه گفتن، خیلی سخت... اما گاهی راه اونی نیست که تو فکر میکنی!
حتی وقتی میدونی او با همهی قلبش دل بسته به این پیوند! و هر دفعه با تمام وجودش تاکید میکنه به محبتش و خیرخواهیش برای فرزند تو...
در همین مدت کوتاه ازش خیلی چیزها یاد گرفتم و خیلی قبطه خوردم به خانوادهی خوبی که داشت و فرزند خوبی که تربیت کرده بود.
خدا برای هم حفظشون کنه...
فقط خدا رو شکر میکنم که از قبل هر دو تاکید کرده بودیم که دوستیمون رو حفظ خواهیم کرد، حتی اگه نشه! و امیدوارم طوری بشه که زود به زود ببینمش، از همین حالا دلتنگاش شدم...
+ عنوان، بخشی از دعای استخاره (طلب خیر) دعای سی و سوم از صحیفهی سجادیه...
++ عید میلاد آقا امام جواد، ابن الرضا علیهما السلام، بر همگیمون مبارک باشهانشاء الله... الهی بزودی زود مهمون حرم شون در مشهد و کاظمین باشیم.
سلام
خوبه همیشه تو خونه بودمها، حالا که مجبوری تو خونهایم هی دلم میخواد برم بیرون:|
البته چند وقتی بود با دوستم تو یه مدرسهی خونگی! همکاری میکردم، تازه داشتم نظم پیدا میکردم! نگذاشتن که..
دلم برای بچهها تنگ شده، مخصوصا کلاس اولیهامون که به سختی باهام اخت شدن!
با اینکه مدتهاست میشناسمشون اما اینکه قبولم کنند که مثلا دیکته بهشون بگم یا غلطهای قرآنیشون رو بگیرم، چند وقتی زمان برد... ماشاء الله نصف سال نشده کلاس اولشون رو تموم کرده بودن و قرآن رو هم کاملا راحت میخوندن...
هر دوتاشون کم حرفن و فاطمه نام دارند. یادمه روزهای اول یکیشون به شدت دقیق شده بود روی هر حرکت من، و کاملا خیره میشد تو چشمم و یک مدل عاقل اندر سفیهی نگاهم میکرد، انقدی که هول میشدم و مونده بودم چه مدلی اعتمادشو جلب کنم:)))
اما بالاخره موفق شدم! کاش زودتر این دوریها سر بیاد...
+ دو سه روزیه بی حالم، فشارهای عصبی انداختتم، انقدی که دیشب تا نزدیک صبح حالم بد بود... قرار شد تا حد امکان شبکههای اجتماعی رو نبینم و اخبار نخونم! اگر کمتر سر زدم به دوستان علتش همینه!
سلام
رهبر انقلاب صبح امروز:
توصیه بعدی که بسیار توصیه مهمیاست، توصیه به توسلات و توجهات به پروردگار و درخواست کمک الهی است؛ این یک امر لازمیاست.
بنده خیلی هم امیدوار هستم به دل پاک و صاف جوانها بخصوص، و عناصر مؤمن و متقی و پرهیزگار که اینها واقعاً میتوانند با دعای خودشان بلاهای بزرگ را دفع کنند. میتوانند با دعا، با توسلات و با طلب شفاعت و وساطت از ائمهی اطهار علیهم السلام خیلی از مشکلات را برطرف کنند.
اگر بطور مشخص هم آدم بخواهد توصیه کند، من توصیه میکنم دعای هفتم صحیفه سجادیه را که در مفاتیح هم هست این دعا «یا مَن تُحَلُ بِهِ عُقَدُ المَکَارِهِ»، با توجه به معنا این دعا را بخوانند و از خدای متعال بخواهند با این الفاظ زیبا.
❤️وانیکاد بخوانید و در فراز کنید... ماشاءالله❤️
سلام
سلام بر همهی عزیزانی که احتمال میدادم تا حالا حتما آنفالو کرده باشند, انا لطف داشتند و ماندگار بودن...
البته فکر میکنم بعضیها کلا یادشون رفته بود نادمیهم بود و گاهی مینوشت و حالا مدتیه نمینویسه :))
چند مرتبه خواستم دوباره شروع کنم به نوشتن اما نمیدونم چی شد پشیمون شدم...
اما این روزها، بعضی وقتها، حس خفه شدگی چنان سنگین میشه که ناچارم بنویسم تا کمیراه گلوم باز بشه... حالا سعیمو میکنم زیادم تلخ نشه! امید به خدا!
بگذریم... حال دوستان چطوره؟ خوبین؟!!!
امیدوارم که همگیتون خوب و خوش و سلامت باشین! با ماه مبارک رجب چگونه اید؟ استفاده میکنید ازش؟! یه هفته اش گذشتا...
( حالا هر کی ندونه فکر میکنه خودم تمام وقت به روزه و نماز و استغفار گذروندم :( )
حالا نگید چه سرخوشه، انگار تو یه سیارهی دیگست... دیگه فکر کنم کل دنیا شهر قم رو میشناسن....
ما هم که ساکن قم❤️! (بهشت روی زمین به برکت وجود خانم فاطمه معصومه سلام الله علیها❤️)
سلام
مدتی بود دور خودم میگشتم و دنبال کشف دردهام بودم. دردهایی که گاهی عوارضش رو اینجا گفته بودم و گاهی اصلش رو...
حالا لازمه که شروع کنم به درمان! درمانی برای گذشتن از امتحانای سخت زندگیم... و یکی از مهمترین درمانها برای من کم کردن اینترنته!
و یه محل رجوع بسیار مهم برای من در اینترنت، که خیلی فکرم رو درگیر خودش میکنه همین خونهی دنجه!
بنابه تجربه میدونم که نمیتونم در خونه رو ببندم و برم و پشت سرم رو نگاه نکنم! فقط میتونم کمتر بهش سر بزنم...
حق همسایگی شما باعث شد خبر بدم بهتون که اگر نبودم، نگرانم نشید، فقط برام دعا کنید!
خیلی نیازمند دعای شما بزرگواران هستم که دچار مکر شیطان نشم و نا امید نشم! و به لطف حق ثابت قدم باشم تو مسیری که پیش رومه...
+ یا الله یا رحمن یا رحیم، یا مقلب القلوب، ثبت قلبی علی دینک
از تکرار مرتب و هر روزهی دعای غریق غافل نشید که در این ایام غریب و فراق امام علیه السلام، بشدت بهش نیازمندیم.
++ کامنتها بسته است اما مسیر تماس با من بازه و میتونم اگر امری بود، از این طریق در خدمتتون باشم.
لطفا حلال بفرمایید.
یا علی
اصلاً بروید خودتان را بیچاره کنید برسانید به یک مجلسی که یک
#آهدر شما برانگیزد،همین
.
این لحظههایی که شما پای سخنرانی مینشینید حالا منِ دربداغون را تحمل میکنی یا یک آدمحسابی برایتان حرف بزند،
#دلتان_را_رها_کنید
یکدفعه دیدی دل یکدفعه آه میکِشد
میگوید آخ! چقدر از دست دادم.
یا دل آه میکِشد میگوید چقدر دوست دارم به اینجا برسم!
تمام زندگیت مرهون این لحظههاست!
نگو رفتم پای سخنرانی یک لحظه داغ شدم آمدم بیرون دوباره سرد شدم،
خدا این لحظهات را فراموش نمیکند،
خدا حاضر است هزاران گناه تو را فراموش بکند،
هزاران آرزوی غلط تو را فراموش بکند،
هزاران شهوت و شهوترانی تو را فراموش بکند،
اما خدا مهربان است،
میگوید یکبار آمد
گفت آه! کاش من خدا را اینقدر دوست داشتم
ملائکه تنظیم کنید روی همین یکدانه آه
اصلاً بروید خودتان را بیچاره کنید برسانید به یک مجلسی که یک آه در شما برانگیزد، همین
بگو آخی رفتم یک آه کِشیدم،
#سوختم،
#حسرتگذشته خوردم،
#آرزوی_خوبیاکردم
خدا شاهده یک آه بکِشی در تو تجلی پیدا نکند بعدش انقدر وضعت خراب بشودها!
در نسل و دودمانت اثر میگذارد!
خدا شاهد است یک
#آه_خوبگاهی روی اطرافیانت اثر میگذارد.
خدا تا آخر عمر هی میخواهی بروی،
هی میگوید: نه تو یادت است
آن شب یادت است
#یک_آه_کشیدی؟
مگر من میگذارم تو بروی!
میگویی بابا خدا ولمون کن حالا ما آنجا داغ شدیم یک آه کشیدیم
میفرماید نه! همان قشنگ است برای من،
من آن را یادم نمیروم
اینکه پیغمبر اکرم فرمود:
«ارتعوا فِى ریاض اَلْجَنَّة»
بروید در باغهای بهشت خوشهچینی کنید، بهرهبرداری بکنید
گفتند
#باغهای_بهشتکجاست؟
فرمود: مجالس ذکر!
#مجلس_ذکر
تو را یاد خوبیها میاندازد
یکدفعهای عمیقاً میگویی
#کاشمن اینجوری بودم!
#رفقا_شهدا_همینجوری_شهید_میشدند
من با چشم خودم میدیدم
در یک جلسه یک هوس میکرد، هوای دلش آنطرفی میشد.
خدا میفرمود
#ملائکه_پا_داد،
گفت بد نیستا!
روش کار کنید.
بعد دیگر هی خودش میگفت
نه حالا ما نمیخواهیمم شهید بشویما
دیگر میپیچاندش زندگیاش را خدا
هی میبُرد، هی میبُرد
#عاشقترو
#عاشقترشمیکرد
زار میزد خدایا پس کِی من را میبری؟
تو میدانی کِی خراب کردی کار خودت را؟
لو دادی
بند را به آب دادی
یادته در آن جلسه گفتی
کاش منم موقع زمین خوردن آقا میآمد سرم را به زانو میگرفت!
تمام شد دیگر!
یک
#نوردر تو هست!
در روایت میفرماید: خدا بخواهد یک بندهاش را آباد کند
از
#نقطه_کوچولوی_نورانیشروع میکند.
تعداد صفحات : 0